وقایع کربلا قبل از عاشورا و سخنرانى امام عليه السّلام در صبح عاشورا
برگرفته از کتاب سوگنامه
راوى گويد: عبيداللّه زبان به دعوت اصحاب خويش برگشود كه با نور چشم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ، ستيزند وخون آن مظلوم را بريزند. آن بدنهادان نيز متابعت كردند و حلقه فرمانش در گوش نهادند و آن شيطان مردود از قوم خود طلب نمود كه در طاعتش در آيند و زنگ غبار از خاطر بزدايند. آن بى دينان نيز انگشت اطاعت بر ديده نهادند و سر به فرمانش دادند و آن زيانكار از عمر تبهكار، آخرت را به دنياى خود خريدار شد. آن غَدّار نابكار هم دين به دنيا فروخت و فرمان ايالت رى را بياندوخت خواستش كه امير لشكر كند و عهد خدا و رسول صلّى اللّه عليه و آله را بشكند، عمر سعد نيز لبيّكى بگفت و كفر باطنى را نتوانست نهفت . با چهار هزار لشكر خونخوار از كوفه بيرون آمد و جنگ فرزند سيّد ابرار و نور ديده حيدر كرّار را مصمّم گرديد. پس از آن ، عبيداللّه بن زياد لشكر پس از لشكر به دنبال آن بدبنياد روانه نمود تا آنكه در روز ششم محرّم الحرام بيست هزار سواره لشكر بى دين بد آئين در كربلا جمع آمدند و كار را بر حسين مظلوم عليه السّلام تنگ گرفتندتا به حدّى كه تشنگى بر خود و اصحابش استيلا يافت .
نخستين سخنرانى امام عليه السلام در كربلا
پس از آن ، امام مظلوم برپاخاست و تكيه بر قائمه شمشير خود نمود و به آواز بلند اين كلمات را ادا فرمود:
اى مردم ! شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا مرا مى شناسيد و عارف به حق من هستيد؟ در جواب آن جناب همگى گفتند: بلى تو را مى شناسيم ، تويى فرزند رسول صلّى اللّه عليه و آله و قرة عين البتول كه دختر پيغمبر است . پس تويى سِبْط آن جناب .
امام حسين عليه السّلام فرمود: شما را به خدا سوگند كه آيا مى دانيد كه جدّ بزرگوار من رسولِ پروردگار عالميان است ؟
گفتند: خدا شاهد است كه مى دانيم !
امام عليه السّلام فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا مى دانيد كه جدّه من خديجه بنت خُوَيْلد است و او اوّل زنى بود در اين اُمّت كه اسلام را اختيار و تصديق احمد مختار صلّى اللّه عليه و آله نمود؟
گفتند: خدايا تو گواهى كه مى دانيم !
امام عليه السّلام فرمود: شما را به خدا سوگند كه آيا مى دانيد كه حمزه سيدالشهداء عموى پدرم على بن ابى طالب عليه السّلام است ؟
گفتند: خدايا شاهدى كه اين را هم مى دانيم !
امام حسين عليه السّلام فرمود: شما را به خدا قسم مى دهم ، آيا مى دانيد كه جعفر طيّار در بهشت عنبر سرشت ، عموى من است ؟
گفتند: خداوندا ما مى دانيم كه چنين است !
باز آن امام برگزيده خداوند بى نياز به آن گروه ستم پرداز، فرمود: شما را به خدا سوگند كه مى دانيد اين شمشيرى كه در ميان بسته ام همان شمشير سيّد اَبرار است ؟
گفتند: بلى ، به خدا اين را هم مى دانيم !
امام حسين عليه السّلام فرمود: شما را به خدا قسم ، اطلاع داريد كه عمامه اى كه بر سر من است همان عمامه احمد مختار صلّى اللّه عليه و آله و رسول پروردگار است ؟
گفتند: به خدا كه اين را هم مى دانيم !
حضرت فرمود: به خدا كه مى دانيد شاه ولايت على عليه السّلام اول كسى بود كه قبول دعوت اسلام از سيّد اَنام نمود و او است آن كس كه پايه علمش والا و درجه حلمش از همه كس اَرْفَع و اَعْلى است و اوست ولىّ هر مؤ من و مؤ منه ؟
گفتند: به خدا كه اين فضيلت را هم مى دانيم !
اباعبداللّه عليه السّلام فرمود: پس به چه جهت ريختن خون مرا حلال شمرديد و حال آنكه پدرم در روز رستاخيز مردمانى را از حوض كوثر دور خواهد نمود چنانكه شتران را از سرِ آب برانند ولواء حمد در آن روز به دست اوست .
گفتند: همه اين فضايل كه شمردى بر آنها علم و اقرار داريم و با وجود اين دست از تو بر نمى داريم تا آنكه تشنه كام شربت مرگ را بچشى !؟ چون آن سيّد مظلومان و آن امام انس و جان ، خطبه خويش را اتمام نمود خواهران و دخترانش استماع كلام او را كردند، صداها به گريه و ندبه برآوردند و سيلى به صورت خود نواختند و صداها به ناله بلند نمودند. امام عليه السّلام برادر خود حضرت عباس و فرزندش على اكبر عليهماالسّلام را به سوى اهل حرم فرستاد و فرمود: ايشان را ساكت نماييد، به جان خودم قسم كه آنها گريه هاى بسيار در پيش دارند.
جواب دندانشكن عباس عليه السّلام به شمر لعين
راوى گويد: فرمان عبيداللّه بن زياد پليد به عمربن سعد نحس ، به اين مضمون رسيد كه او را تحريص مى نموده به تعجيل در قتال و بيم داده بود از تاءخير و اهمال . پس لشكر شيطان به امر آن بى ايمان ، رو به جانب امام انس و جان آوردند و شمرذى الجوشن ، آن سرور اهل فِتَن ، ندا در داد كه كجايند خواهرزادگان من : عبداللّه ، جعفر، عباس ، و عثمان ؟ امام حسين عليه السّلام به برادران گرامى خويش فرمود: جواب اين شقى را بدهيد گرچه او فاسق و بى دين است ولى از زمره دائى هاى شماست . آن جوانان برومند حيدر كرّار به آن كافر غدّار، فرمودند: تو را با ما چه كار است ؟ آن ملعون نابكار عرضه داشت : اى نورديدگان خواهرم ! شما در مهد امان به راحت باشيد و خود را با برادرتان حسين ، به كشتن ندهيد و ملتزم قيد طاعت يزيد پليد اميرالمؤ منين (؟!) باشيد تا به سلامت برهيد.
پس حضرت عباس عليه السّلام به آن پليد، فرياد برآورد كه دستت بريده باد وخدا لعنت كناد مر اماننامه ترا! اى دشمن خدا؛ ما را امر مى كنى كه برادر و سيّد خود حسين فرزند فاطمه عليهماالسّلام را وابگذاريم وبنده طاعت لعينان و اولاد لعينان باشيم ؟! راوى گويد: شمر بى باك پس از استماع اين كلام از فرزند امام ، مانند خوك خشمناك به جانب لشكريان شتافت و بازگشت به سوى نيروهاى خود نمود. راوى گويد: چون آن فرزند سيّد اَنام ، حسين عليه السّلام ، مشاهده نمود كه لشكر شقاوت اثر حريص اند كه به زودى نائره جنگ را مُشتعل سازند و به امر قتال بپردازند و كلام حق و موعظه آن صدق مطلق ، اصلا بر دلهاى سخت ايشان اثر ندارد و نه مشاهده صدور افعال حميده و اقوال جميله آن جناب براى ايشان انتفاعى حاصل است ، به برادرش ابوالفضل فرمود: اگر تو را قدرت است در اين روز، شرّ اين اَشْقيا را از ما بگردان و ايشان را باز گردان كه شايد امشب را از براى رضاى پروردگار نماز بگزارم ؛ زيرا خداى متعال مى داند كه نماز از براى او و تلاوت كتاب او را بسيار دوست مى دارم . راوى گويد: حضرت عباس عليه السّلام از آن گروه حق نشناس مهلت يك شب را درخواست كرد. عمرسعد لعين تاءمّل كرد و جواب نداد. عَمْرو بن حَجّاج زبيدى به سخن آمد و گفت : به خدا سوگند كه اگر به جاى ايشان ، تركان و ديلمان مى بودند و اين تقاضا را از ما مى كردند، البته ايشان را اجابت مى نموديم ، حال چه شده كه آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله را مهلت نمى دهيد؟! پس آن مردم بى حيا، يك شب را به خامس آل عبا، مهلت دادند. راوى گويد: امام حسين عليه السّلام بر روى زمين بنشست و لحظه اى او را خواب ربود، پس بيدار شد و به خواهر خود فرمود: اى خواهر! اينك در همين ساعت جدّ بزرگوارخود حضرت محمد مصطفى صلّى اللّه عليه و آله و پدر عالى مقدار خويش على مرتضى و مادرم فاطمه و برادرم حسن عليهم السّلام را در خواب ديدم كه فرمودند: اى حسين ! عنقريب نزد ما خواهى بود. و در بعضى روايات چنين آمده است كه فردا به نزد ما خواهى بود. راوى گويد: علياى مخدّره زينب خاتون پس از شنيدن اين سخنان از آن امام انس و جان ، سيلى به صورت خود نواخت و صيحه كشيد و گريه نمود. امام حسين عليه السّلام فرمود: اى خواهر مهربان ، آرام باش و ما را مورد شماتت دشمن مساز.
آخرين شب زندگى امام حسين عليه السّلام
چون شب عاشورا در رسيد، حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام ، اصحاب و ياران خود را جمع نمود و شرايط حمد وثناء الهى را به جا آورد و رو به ياران خود نمود و فرمود: ((أَمّا بَعْدُ،...))؛يعنى من هيچ اصحابى را صالح تر و بهتر از شما و نه اهل بيتى را فاضل تر و شايسته تر از اهل بيت خويش نمى دانم . خدا به همگى شما جزاى خير دهاد. اينك تاريكى شب شما را فرا گرفته است ؛ پس اين شب را مركب خويشتن نماييد و هر يك از شما دست يكى از مردان اهل بيت مرا بگيريد و در اين شب تار از دور من ، متفرّق شويد و مرا به اين گروه دشمن وا بگذاريد؛ زيرا ايشان را اراده اى بجز من نيست .
حضرت چون اين سخنان را فرمود، برادران و فرزندانش و فرزندان عبداللّه بن جعفر، به سخن در آمدند و عرضه داشتند: به چه سبب اين كار را بكنيم ؛ آيا از براى آنكه بعد از تو در دنيا زنده بمانيم ؟ هرگز خدا چنين روزى را به ما نشان ندهاد. و اول كسى كه اين سخن بر زبان راند عباس عليه السّلام بود و ساير برادران نيز تابع او شدند. راوى گويد: سپس از آن ، حضرت نظرى به جانب فرزندان عقيل نمود و به ايشان فرمود: مصيبت مسلم شما را بس است ؛ من شما را اذن دادم به هر جا كه خواهيد برويد. و از طريق ديگر چنين روايت گرديده كه چون آن امام انس و جان اين گونه سخنان بر زبان هدايت ترجمان ادا فرمود، يك مرتبه برادران و جميع اهل بيت آن جناب با دل كباب ، در جواب گفتند: اى فرزند رسول خدا، هرگاه تو را وابگذاريم و برويم ، مردم به ما چه خواهند گفت و ما به ايشان چه پاسخى بگوييم ؟ آيا بگوييم كه ما بزرگ و آقاى خود و فرزند دختر پيغمبر خويش را در ميان گروه دشمنان تنها گذاشتيم و نه در يارى او تيرى به سوى دشمن افكنديم و نه طعن نيزه به اعداى او زديم و نه ضربت شمشيرى به كار برديم ؛ به خدا سوگند كه چنين امرى نخواهد شد؛ ما هرگز از تو جدا نمى شويم و لكن خويش را سپر بلا مى نماييم و به نفس خود، تو را نگاهدارى مى كنيم تا آنكه در پيش روى تو كشته شويم و در هر مورد كه تو باشى ما هم بوده باشيم . خدا زندگانى را بعد از تو زشت و قبيح گرداند! در اين هنگام مُسْلِم بن عَوْسَجه از جاى برخاست با دل محزون اين گونه دُرّ مكنون بسُفت ، گفت : آيا همين طور تو را بگذاريم و از تو بر گرديم و برويم با آنكه اين همه دشمنان اطراف تو را فرا گرفته باشند؟! هرگز! به خدا سوگند! چنين نخواهد شد؛ خدا به من چنين امرى را نشان ندهاد؛ من خود به ياريت مى كوشم تا آنكه نيزه خود را در سينه اعداء بزنم ، تا شكسته گردد و تا قائمه شمشير به دست من است ايشان را ضربت مى زنم و اگر مرا سلاحى نباشد كه با آن مقاتله كنم ، سنگ به سوى آنها پرتاب خواهم كرد و از خدمت شما جدا نمى شوم تا با تو بميرم . راوى گويد: سعيدبن عبد اللّه حنفى برخاست و عرض نمود: نه واللّه ، ما تو را هرگز تنها نمى گذاريم و ملازم ركاب شما هستيم تا خدا بداند كه ما در حقّ تو وصيّت محمد پيغمبرش را محافظت كرديم و اگر بدانم كه من در راه تو كشته مى شوم ، پس مرا زنده مى كنند و بعد از آن مى سوزانند و خاكستر مرا بر باد مى دهند و تا هفتاد مرتبه چنين كنند از تو جدا نخواهم شد تا آنكه مرگ خودم را در پيش روى تو ببينم چگونه يارى تو نكنم و حال آنكه يك مرتبه كشته شدن بيش نيست و بعد از آن به كرامتى خواهم رسيد كه هرگز انتها ندارد. پس از آن زُهير بن قين برپاى خاست و گفت : يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ! دوست مى دارم كه كشته شوم و بعد از آن دوباره زده شوم تا هزار مرتبه چنين باشم و خداى متعال كشته شدن را از تو و اين جوانان و برادران و اولاد و اهل بيت تو بردارد.
و گروهى از اصحاب آن امام بر حقّ بر همين نَسَق ، سخنان گفتند و عرضه ها داشتند كه جانهاى ما به فداى تو باد، ما تو را به دستها و روى هاى خويش حراست مى كنيم تا آنكه در حضور تو كشته شويم و به عهد پروردگار خود وفا نموده و آنچه بر ذمّت ما واجب است به جاى آورده باشيم . و در اين حال ، محمدبن بشير حضرمى را گفتند كه فرزند تو در سرحدّ رى اسير كفّار گرديده . حضرمى گفت : او را و خود را در نزد خدا احتساب مى كنم و مرا محبوب نيست كه او اسير باشد و من بعد از او زندگانى نمايم . چون امام حسين عليه السّلام اين سخن را از او بشنيد فرمود: خدا تو را رحمت كناد؛ تو را از بيعت خود، حلال نمودم برو و كوشش نما كه فرزندت را از اسيرى برهانى .
آن مؤ من پاك دين به خدمت امام عليه السّلام عرض كرد: جانوران صحرا مرا پاره پاره كنند بهتر است از اينكه از خدمت مفارقت جويم . امام عليه السّلام فرمود: پس اين چند جامه بُرد يمانى را به فرزند ديگرت بده كه او به وسيله آنها برادر خود را از اسيرى نجات دهد. پس پنج جامه قيمتى كه هزار اشرفى بهاى آنها بود به او عطا فرمود.
راوى گويد: امام مظلومان با اصحاب سعادت انتساب ، آن شب را به سر بردند در حالتى كه مانند زنبور عسل زمزمه دعا و ناله و عبادت از ايشان بلند بود؛ بعضى در ركوع و برخى در سجود و پاره اى در قيام و قعود بودند. پس در آن شب سى و دو نفر از لشكر پسر سعد لعين بر آن قوم سعادت آيين عبور نمودند. ظاهر از عبارت آن است كه به ايشان ملحق شدند و حال حضرت امام عليه السّلام هميشه در كثرت
صلات و در صفات كماليه آن فرزند سرور كاينات ، بر اين منوال بوده است . اِبْن عَبْدَ رَبّه از علماى عامّه در جزو چهارم از كتاب ((عقدالفريد)) خود ذكر نموده كه خدمت افضل المتهجّدين امام زين العابدين عليه السّلام عرض نمودند كه چقدر پدر بزرگوار تو را اولاد اندك بوده ؟ در جواب فرمود: عجب دارم كه من چگونه از او متولد گرديدم ؛ زيرا كه آن حضرت در هر شبانه روزى ، هزار ركعت نماز مى خواند! پس با چنين حال چگونه فراغت داشت كه بازنان مجالست نمايد. راوى گويد: چون صبح روز دهم گرديد حضرت سيدالشهداء عليه السّلام فرمان داد كه خيمه بر پا نمودند و امر فرمود كه كاسه بزرگى كه عرب آن را ((جفنه )) مى گويند، پر از مُشك فراوان و نوره كردند. پس آن جناب داخل آن خيمه گرديد از براى آنكه نوره بكشد.
شوخى و شادمانى اصحاب در شب عاشورا
چنين روايت است كه بُرير بن خُضَير همدانى و عبدالرّحمن بن عبد ربّه انصارى بر در همان خيمه ايستاده بودند تا آنكه بعد از امام حسين عليه السّلام ، آنها نيز نظافت نمايند. در آن حال ((برير)) با عبدالرحمن شوخى مى نمود و او را به خنده مى آورد. عبد الرحمن به او گفت : اى برير! اين ساعت ، وقت خنديدن و بيهوده گويى نيست ، در اين حالت چگونه مى خندى ؟! برير گفت : كسان من همه مى دانند كه من نه در هنگام جوانى و نه در حال پيرى ، سخنان باطل و بيهوده را دوست نداشتم و اين شوخى من از جهت اظهار خرّمى و بشارت است به آنچه كه به سوى آن خواهيم رفت ؛ به خدا سوگند، نيست
سخنرانى امام عليه السّلام در صبح عاشورا
راوى گويد: لشكر عنيد عمر نحس پليد سوار شدند، پس حضرت امام عليه السّلام ، بُرير بن خُضَيْر را اَشْقيا را موعظه نمايد و آن مؤ من ناصح در مقابل آن گروه طالح شرط موعظه و نصيحت را به جا آورد ولى آنها گوش به نصايح او ندادند و ايشان را متذكّر ساخت ولى نفعى نبردند؛ پس خود آن حضرت به نفس نفيس مقدّس بر شتر خويش و به قولى بر اسب خود سوار گرديد و از ايشان بخواست كه ساكت شوند، پس ساكت شدند. آنگاه امام عليه السّلام حمد و ثناى الهى نمود و ذكر خدا به آنچه كه ذات مقدّس حق را سزاوار است به جا آورد و بر ملائكه و انبيا و مُرسلين ، درود فرستاد و در گفتار و طلاقت لسان شرط بلاغت بيان را به نهايت رسانيد سپس اين كلمات را فرمود: اى مردم ! زيان و سختى بر شما باد! هر آينه آن هنگام كه سرگردان و حيرانيد از ما طلب فريادرسى كرديد (شايد مراد آن حضرت طغيان معاويه لَعَنَهُ اللّهُ باشد در زمان خلافت على عليه السّلام كه اهل كوفه مبتلا به طغيان و فساد او بودند و محتمل است كه زمان كفر و جاهليّت باشد كه در تيه ضلالت همه خلق ، حيران بودند و به شمشير على عليه السّلام به شاهراه هدايت رسيدند). پس ما مركب هاى خود را رانديم و با شتاب به سويتان آمديم از براى آنكه به فريادتان برسيم (يعنى از مذلّت كفر يا از قيد طغيان معاويه ، شما را خلاص نماييم ) ولى شما بر روى ما شمشير مى كشيديد كه آن شمشير از خود ما در دست شما بود و شعله ور نموديد بر سوزانيدن ما آتشى را كه ما خود بر سوزانيدن دشمنان خود و دشمنان شما، افروخته بوديم . اى مردم ! شما جمع شده ايد براى يارى و نصرت آنانكه اعداى شمايند (بنى اُميّه ) و همراه شديد بر ضرر و هلاكت آن كسانى كه فى الحقيقة دوستان و خير خواهان شما بودند (اهل بيت عليهم السّلام ) با آنكه بنى اميّه هيچ عدل و دادى در ميان شما واقع نساختند و هيچ گونه آرزوى شما را بر نياوردند؛ آرام باشيد و پا از گليم خود بيرون نگذاريد. چندين واى بر شما باد! ما را فرو گذاشتيد و يارى ما را ترك نموديد در حالتى كه هنوز شمشيرها از غلاف بيرون نيامده و دلها آرام است و راءى ها بر شعله ور شدن اثر جنگ استوار نگرديده بود. همانا خود به سوى فتنه شتافتيد مانند مگسى كه پرواز كند و از هر كرانه بر فساد گرد آمديد و همديگر را خوانديد مانند پروانه كه بر آتش فرو ريزد. خدايتان از رحمت دور كناد، اى نا آزاد مردان اين امّت و بى نام و ننگان طوائف و بى اعتنايان به كتاب خدا و تحريف كنندگان كلمات حقّ و خويشاوندان گناه و ريزهاى آب دهان شيطان و خاموش كنندگان چراغهاى سنّت و هدايت ؛ آيا اين جماعت بنى اميّه را مددكاريد و از نصرت چون ما اهل بيت دورى مى جوييد؟ همانا كار شما همين است . به خدا سوگند كه غَدْر و مَكْر شما قديمى است و بيخ درخت وجودتان بر غَدّارى بسته شده و بر مَكّارى شاخه برآورده است ؛ همانا آن درخت پليدى را مانيد كه چون باغبان و آن كس كه آن را پرورش داده ، از آن تناول كند گلويش را سخت فرو گير و اگر ستمكار از آن غاصبانه خورد بر ايشان گوارا شود. اينك عبيد اللّه زنا زاده فرزند زنا زاده پا استوار نموده كه من يكى از دو مطلب را اختيار نمايم : يكى كشته شدن و ديگرى ذليل او بودن ؛ اختيار ذلّت و خوارى از سجيّه ما بسيار دور است نه آن را خدا و رسولش بر ما مى پسندد و نه مؤ منان پاك دين و نه آن دامن ها كه از لوث دنائت پاكيزه است و نه صاحبان همّت عاليه و نه آن نفوس كه دريغ دارند و ترجيح نمى دهند فرمانبردارى نانجيبان را بر آنكه چون جوانمردان بزرگ همّت در ميدان جنگ به مردانگى كشته گردند. آگاه باشيد كه من با اين عشيره خويش با وجود ياران كم ، براى جنگ با شما آماده ام ؛ پس آن سرور مردان روزگار و فرزند حيدر كرّار وصل نمود كلام خود را به ابيات فروة بن مسيك مرادى : ((فَاِنْ نَهْزِمْ...))؛ يعنى هرگاه ما را غلبه و نصرت نصيب گردد و دشمن را شكست دهيم ، شيوه ما از قديم ظفر يافتن بر خصم بوده و اگر مغلوب و مقتول شويم ، شكست خوردن از جانب ما نخواهد بود؛ زيرا عادت ما بر جُبْن و بد دلى نيست بلكه مرگ ما رسيده و نوبه ظفر يافتن به مقتضاى گردش روزگار، دشمنان ما را بوده است وشيوه روزگار بر آن است كه اگر شتر مرگ سينه خويش را از در خانه مردمانى بلند نمود و از آنجا جابرخاست ناچار بر در خانه ديگرى خواهد نشست و زانو بر زمين خواهد زد. بزرگان قوم من از دست شما دچار مرگ نشدند، چنانكه در قرنهاى ديرين نيز مردم دچار مرگ گرديده اند. اگر پايندگى در دنيا مر پادشاهان را ميسّر بودى ، البتّه ما نيز پايدار بوديم و چنانكه اگر بقاء مردمان كريم را ممكن باشد، ما نيز در دنيا باقى بوديم ؛ پس به شماتت كنندگان بگو كه از مستى غرور به خود آيند و از شماتت ما خود دارى نمايند؛ زيرا مرگى كه ما را در بر گرفته ، آنها را نيز در بر خواهد گرفت . امام حسين عليه السّلام پس از خواندن اين اشعار، فرمود: به خدا سوگند! پس از اين فتنه كه انگيزيد و خون مرا به ناحق بريزيد، كامران نخواهيد بود الاّ به اندازه آن مقدار كه كسى بر اسب نشيند، كه دور زمانه بر شما دگرگون شود و روزگار مانند سنگ آسيا، شما را به گردش آورد و چنان در اضطراب افكند كه در سرگردانى مانند چرخى باشيد كه گرد محور خود بگردد و اينكه خبر دادم ، عهد و پيمان پدر بزرگوارم اميرمؤ منان عليه السّلام است كه از جدّم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فراگرفته بود خطابات حضرت نوح عليه السّلام را كه به قوم خود مى گفته ، آن گروه را به همان كلمات مخاطب فرمود كه اكنون شما آراى خود را مصمّم باشيد و شُركاى خود را كه از براى خداى تعالى قرار داده ايد، فراهم آوريد. پس از اين ، بدى و شئامت كارتان بر خودتان مخفى نخواهد ماند.
سپس حكم خويش بر من جارى نماييد و مرا چنانكه نمى خواهيد مهلت دهيد، ندهيد كه من توكّل بر خدايى نموده ام كه پروردگار من و شماست و هيچ چرنده اى نيست مگر اينكه زمام امرش در دست پروردگار است . خداوندا، باران رحمت را از ايشان بازگير و سالهاى قحط و خشكسالى را مانند سالهاى خشكسالى عصر حضرت يوسف عليه السّلام بر اين مردم بگمار و جوان بنى ثقيفى را بر آنها مسلّط كن (مراد ((مُختار)) يا ((حَجّاج )) است ) كه شرب ناگوار مرگ را به آنها بچشاند؛ زيرا اين مردم به ما دورغ گفتند و ترك يارى ما نمودند و تويى پروردگار ما و بر تو توكّل كرديم و به تو رو آورده ايم و بازگشت هر بنده اى به سوى تو خواهد بود. امام حسين عليه السّلام پس اداى اين كلمات از مركب پياده شد و اسب خاص رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله را كه مسمّى به ((مرتجز)) بود طلب فرمود و بر آن اسب سوار شد و به قصد جدال وعزم قتال قليل ، لشكر خود را بياراست . و از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام منقول است كه اصحاب آن جناب ، چهل و پنج نفر سواره بودند و يك صد نفر پياده و بجز اين خبر، روايات ديگر هم وارد است . راوى گويد: عمر سعد لَعَنَةُ اللّهِ عَلَيْهِ در پيشاپيش لشكر بى دين آمده و تيرى به جانب اصحاب فرزند خَيْرُ الْمُرسلين ، رها كرد و به اهل كوفه خطاب نمود كه شما در نزد ابن زياد، گواهى دهيد كه اوّل كسى كه تيرانداخت به سوى حسين ، من بودم . در آن هنگام تيرها از آن ناكسان ، مانند قطرات باران به سوى لشكر امام حسين عليه السّلام باريدن گرفت . حضرت امام عليه السّلام به ياران خود فرمود: خدا شما را رحمت كناد، برخيزيد به سوى مرگى كه چاره اى از آن نيست ؛ زيرا اين تيرها پيام آوران اين گروه بى دين است به سوى شما.
پس نائره قتال مشتعل گرديد و ساعتى از روز با هم در آويختند و به قتال و جدال مشغول گرديدند و حمله پس از حمله مى نمودند تا آنكه جماعتى از اصحاب سعادت انتساب آن جناب به درجه رفيعه شهادت فائز گشتند. راوى گويد: در آن هنگام امام اَنام عليه السّلام دست برده محاسن شريف را گرفت و فرمود: غضب خدا بر جماعت يهود شديد شد آن هنگام كه فرزند از براى خدا قرار دادند كه گفتند عُزَير پسر خداست و شديد گرديد غضب خدا بر گروه نصرانيان آن زمان كه قائل شدند بر آنكه خدا ((ثالث ثلاثه )) است و همچنين غضب خدا سخت شد بر طائفه مجوسان كه آفتاب و ماه را پرستش كردند بدون آنكه خدا را به وحدانيّت پرستش نمايند و غضب الهى شدّت خواهد گرفت برگروهى كه قول ايشان متّفق گرديده بر كشتن پسر دختر پيغمبر. اَّگاه باشيد كه اجابت اين مردم نخواهم نمود در آنچه اراده كرده اند كه با يزيد عنيد بيعت نمايم تا آنكه خدا را ملاقات نمايم در حالتى كه به خون خود آغشته باشم . ابوطاهر محمدبن حسين بُرْسى در كتاب ((معالم الدّين )) روايت نموده كه حضرت امام به حق ناطق امام صادق عليه السّلام فرمود كه از پدر بزرگوار خود امام باقر شنيدم كه فرمود: در آن هنگام كه حضرت امام با عمر سعد لعين ملاقات نمود و نائره قتال مشتعل گرديد خداى متعال س نصرت از آسمان نازل فرمود تا آنكه مانند مرغ بر بالاى سر امام مظلوم عليه السّلام پرباز نمود و آن جناب مخيّر گرديد ميان آنكه بر لشكر دشمنان ، مظفّر و منصور باشد و يا آنكه ملاقات پروردگار نمايد و به درجه رفيعه شهادت نائل شود.
پس آن حضرت لقاى خدا را اختيار نمود و نصرت آسمان و كمك فرشتگان الهى را نپذيرفت . راوى گويد: پس از آن ، امام حسين عليه السّلام در مقابل لشكر كوفيان ، فرياد برآورد كه آيا فريادرسى هست كه از براى رضاى پروردگار به فرياد ما برسد؟ آيا كسى هست كه از حرم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ، شرّ دشمنان را دفع نمايد؟ راوى گويد: در اين هنگام حُرّ بن يزيد رياحى رو به سوى عمرسعد پليد آورد و فرمود: آيا با اين مظلوم جنگ خواهى كرد؟! عمرسعد گفت : به خدا قسم ، جنگى خواهم نمود كه آسانترين مرحله اش اين باشد كه سرها از بدنها به پرواز در آيد و دستها از تن ها بيفتد. راوى گفته كه حرّ بعد از شنيدن اين سخن ، به گوشه اى رفت و از ياران خود كناره گرفت و در مكانى دور از آنها بايستاد و بدنش به لرزه در آمد. يكى از مهاجرين اَوْس او را گفت : به خدا قسم كار تو مرا به شك و ترديد انداخته ، اگر از من بپرسند كه شجاع ترين مرد اهل كوفه كيست ، من از نام تو نمى گذرم ؛ پس اين چه حالى است كه در تو مى بينم ؟! حُرّ در جواب او گفت : به خدا كه خودرا ميان بهشت و جهنّم مى بينم وبه خدا سوگند كه هيچ چيز را بربهشت ، اختيار نمى كنم اگر چه بدنم را پاره پاره كنند و بسوزانند!
+ نوشته شده در ۱۳۹۰/۰۷/۲۳ساعت 20:53  توسط وحید
|